کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

پسر کم خوابم

خلاصه با هزار بدبختی خوابوندمت  نبیم ساعتی خوابیدی و با صدای نق و نوقت بیدار شدم شیر خوردی و گفتم الان که بخوابه دیدم نه داره لبخند می زنه گذاشتمت دااخل ننو انقدر تابت دادم که بلاخره خوابیدی به صدای باد و عمو سبزی فروش داخل کوچه ....همه حساس شده بودم. با خوشحالی گفتم آاخ جون نیم ساعت دیگه فقط.... به محض دراز کشیدنم خمیازه ای کشیدی و اینم قیافت ...  ...................من چه دلخوش بودم ولی اینجا بود که بغلت کردم و انقدر فشارت دادم که دیگه بی موقع بیدار نشی.............................................................................................................................................................. 1 ساعت بعد ...
18 دی 1393

یاد آوری

پسرم کورش 2 ماه و 13 روزگیت دمرو افتادی به قول ما استان فارسی ها (کپ افتادی)  5 ماه و 20 روزگی سینه خیز رفتی 6 ماه و 20 روزگیت چهار دست و پا رفتی به قول بابات(چنگ تور)اگر درست نوشته باشم 7 ماه و 10 روزت بود که نشستی سه ماهگیت ختنه شدی 5 ماهگیت تکه کلامت این بود (باه باه ) 7 ماهگیت (همبا - باه ) این روزها وقتی با 1 دست خودت رو به جایی بند می کنی با ذوق و هیجان به اطرافت نگاه می کنی و انگار میگی منو ببینید مردی شدم واسه خودم. الان تو و بابا نیما خواب هستید و من بیدار به عشق اینکه بزرگ شی  و خودت بخونیشون   ...
15 دی 1393

تو به دنیامون اومدی

1 خرداد 93 ساعت 5ونیم عصر خدا 1 هدیه به ما داد که هرگز هیچ چیز جاشو نمی گیره و قابل وصف نیست اول صدای گریتو شنیدم بعد خودتو دیدم شدی همه دنیامون . مادر جون رو صدا زدند تا لباس هاتو بپوشه تنت . وقتی من رو اودن گفت پسرت مثل خودته نیما اومد و گفت پسرمون قشنگه .گفتم خودم زودتر دیدمش . توی بخش گفتن تا پاهات حس نداشته باشه نمی گذاریم که بری .انقدر تلاش کردم تا انگشتام تکون خوردن می خاستم ببینم کی بود انقدر شیطو بود و ورج وورج می کرد توی شکمم.ا اولین عکس زندگی پسرم (تولدت مبارک ) ...
14 دی 1393
1